گفتی برایت شعر بنویسم
مینویسم برایت
در این شهر غریب
در این خیابان شلوغ
در این کافی نت خلوت
با آن صاحب بد اخلاقش
با همین صدای ترکی که آواز میخواند و من هیچ ،جز
سویورمش را نمی فهمم....
می نویسم برایت
با همین رنگی که دوستش دارم
با همین دستها و پاهای خسته
وقتی از کلاس می آیم....
می خواهم فقط برای تو بنویسم
و فکر کنم هر روزم عیدی سعید است
تو هر روز برایم مینویسی
ببخشید من هر روز..........
من هر روز از دیروز بیشتر دوستت دارم
باور کن
حالا........
صدا کن مرا صدای تو خوب است...
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیب است
که در انتهای صمیمیت و حزن میروید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن و ادراک یک کوچه
تنهاترم
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است
وتنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمیکرد
و این خاصیت عشق است!
نوشته شده در دوشنبه 89/2/6| ساعت
7:12 عصر| توسط سارا| نظرات ( )
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |